به یاد شبگرد کوچه های کوفه
روز سیــــــاهی از شب بـــــــرود
روزی که سپــــیده در رکابت بدود
ای دوست اگر جمعه نشد شنبه بیا
تا شنبه به یمن قدمت جمعه شود
گفتند :تو که بیــایی خون به پا می کنی . جوی خون به راه میاندازی واز کشته پشته می سازی و ما را از ظهور تو ترساندند درست مثل اینکه حادثه ای مثل تولــــد را کتمان کنندوتنها از درد زادن بگویند. ما از همان کودکی تو را دوست داریـــم و با همه فطرتمان به تو عشق می ورزیم وبا همه وجودمان بی تاب آمدنت هستیم. عشق تو با سرشت ما عجین شده است وآمدنت طبیعی ترین وشیرین ترین نیازمان است اما.....اما کی به ما گفتند چه گلستــــانی میشود جهان، وقتی که تو بیــایی همه پیش از آن کـه نگاه مهر گستر ودست های عاطفه ی تو را توصیف کنند. شمشیر تو را نشانمان دادند کسی به ما نگفت که وقتی تو بیایی :دلهای بندگان را آکنـــده از عبادت و اطاعت میکنــی وعدالت برهمه جا دامـــن می گسترد و خــــدا به واسطــه تو دروغ را ریشه کن میکند وخوی ستمگری ودرندگیرا محو می سازدو طوق ذلت و بردگی را از گردن خلایق بر می دارد.
ای محبوب ازلی وای معشوق آسمانی:
برای آمدنت انتظار کـــــافی نیست
دعا واشک ودلی داغدار کــــافی نیست
خودت دعا کن ای مهربان!که برگردی
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست